"او یک متقاضی معمولی نبود. چشمانش را پایین نیاورد. هیچ چیز فروتنانه ای در رفتار او وجود نداشت. صریح صحبت می کرد و مستقیم به جلو نگاه می کرد ، گویی چیزی که مال خودش بود را طلب می کرد. "اگر شما قبول نکنید که به پرونده ما نگاه کنید، من و والدینم نابود می شویم و این نفرت انگیزترین خطای حقوقی خواهد بود ..." " خانم جوانی که ناامیدانه تلاش می کند گناه قتل را از دامن خانواده اش پاک کند از کاراگاه مگره تقاضا می کند ،تا به شهر مرزی و بارانی و بادگیرشان بیاید و روی پرونده ی آنها کار کند. اما فروشگاه تر تمیز آنها ، جامعه ی خواب آلود و رودخانه مواج شهر، هر کدام راز های خودشان را پنهان کرده اند.