کنرادی که «دل تاریکی» را بر اساس دیدههایش از شقاوت استعمارگران سفیدپوست در کنگو نوشت و چنان آن سرحدات پلیدی و پلشتی بر او اثر کرد که ماهها در احتضار فرو رفت، در سالهای اوج کارش رمانی کوتاه و عاشقانه به نام «فریای هفت جزیره» خلق کرد که برآمده از ماجرایی بود که در یکی از بی شمار سفرهای دریاییاش، ملوانی اهل جنوب شرق آسیا برایش تعریف کرده بود. این داستان که به نوعی تنها داستان عاشقانهی کنراد است، قصهی زنی به نام «فریا»ست که در یکی مثلث عشقی گیر افتاده و همزمان در خانهی پدری زندگی میکند که دچار بلاهت ذاتی مردم عامیست! دو مردی که این فریا، زنی با زیبایی و دلفریبی ونوس و هوش و دلیری آنتیگونه است، در میان دو عاشقش رو به سوی او دارد که خیر و نیک طینتی را در خود دارد و در آن سو افسریست که همهی شر را در خود جای داده است. در فریای هفت جزیره همهچیز برای تبدیل شدن به ملودرامی کلاسیک مهیاست ولی کنراد جهان را اینگونه نمیبیند و همیشه ذکاوت و مقید بودن کنار هم نمینشینند و نمیتوانند از پس شر بربیایند. فریا که به نوعی اولین زن مدرن در قصههای کنراد است، از زمانهی خود پیش است ولی همین به تنهایی کافی نیست و برای سعادتمندی فراهم شدن خیلی چیزها لازم است. البته کتاب فریای هفت جزیره فقط یک داستان عاشقانه نیست و مسائل همیشگی کنراد مثل استعمار، بی اخلاقی، نژادپرستی، خودبرتربینی و ضد انسانی بودن بسیاری از رفتارهای انسان سفیدپوست غربی بی محابا در آن مهیب میخورد و از این نظر نیز این داستان عجیب خواندنی و به یاد ماندنیست.