زمانی که جاشوی سیاهپوستی مبتلا به مرض سل، سوار بر کشتی نارسیوس می شود مرگ بر کشتی سایه می اندازد و تاریکی و دهشت طولانی آن بهترین و بدترین خدمه را مشخص می کند. ازمون سخت بقا در کشتی با شرایط جاشوی در حال مرگ تشدید می شود و خدمه را در وضعیت های احساسی متفاوتی از ترحم، دلسوزی و فداکاری تا ترس، ناراحتی و نفرت عمیق قرار می دهد نفرتی که به طرزی خطرناک به سمت شورش می رود. در این رمان که در سال 1897 نوشته شده است جوزف کنراد بعضی از دغدغه ها ی معمول خود را با قرار دادن شخصیت انسان در موقعیتی پراز خطر و استرس شدید به شکلی قانع کننده می آزماید، تکنیک استادانه او در روایت، همزمان که مسائل مرتبط با دوراهی های اخلاقی، انزوا و فلسفه اجبارات درونی را کشف می کند تمام جزئیات ظریف این جو متشنج را نیز در خود دارد. کنراد از دو دهه تجربه خود در ناوگان بازرگانی بریتانیا برای خلق شخصیت هایی زنده و به یاد ماندنی و همچنین توصیفاتی واقع گرایانه از زندگی دریانوردان، در این اثر و دیگر آثارش بهره فراوان گرفته است.