کتاب درد جاودانگی (سرشت سوزناک زندگی) نوشته ی میگل داونامونو نویسنده ی اسپانیایی است. این کتاب شاهکار اذعان شده ی این نویسنده است که درد و رنج انسان مدرن را بیان می کند ، زیرا او گرفتار مبارزه بین حکم عقل و خواسته های قلب خود است. این کتاب را مردی نوشته است که می خواهد بداند چرا زندگی می کند و چرا می میرد. او در این کتاب فلسفی و نیز معنوی از نیچه، شکسپیر، دون کیشوت، سانچو پانزا و ... سخن به میان می آورد تا از جاودانگی بگوید. میگل داونامونو فیلسوفی قابل فهم است که برای گرایش های غیرفلسفی می نویسد. مقدمه ی کتاب خواننده را به خوبی با طرز تفکر زندگی این مرد بزرگ آشنا می کند. کتاب درد جاودانگی خواننده را به فکر فرو خواهد برد و در او تمایلی مقاومت ناپذیر برای تغییر دادن اولویت های زندگی اش ایجاد خواهد کرد. در بخشی از کتاب می خوانیم: « یکی از نمایشنامه نویسان لاتین گفته است: «من انسانم و هیچ چیز انسانی با من بیگانه نیست.» و من خوشتر دارم بگویم: «من انسانم و هیچ انسان با من بیگانه نیست، زیرا در گوش من طنین صفت انسانی مانند اسم معنای انسانیت مبهم و مشکوک است. نه انسانی ، نه انسانیت. نه این صفت نسبی نه آن اسم معنا، بلکه اسم ذات انسان را برمی گزینم. انسانی که گوشت و خون دارد. انسانی که زاده می شود، رنج می برد و می میرد، آری می میرد؛ انسانی که می خورد و می نوشد و بازی میکند و می خوابد و می اندیشد و می خواهد؛ انسانی که دیده و شنیده می شود که برادر است، برادر راستین.»