درباره این رمان - مرز سایه - نوشته اند که دستمایه اش تجربه خود نویسنده بوده است . گویا کنراد در دوره ای که زندگی اش را عمدتا بر پهنة دریا می گذرانده ، ناگهان بدون هیچ دلیل مشخصی کار خویش را رها می کند و حتی بعد از مدتی دچار تشویش و بی تابی عصبی می شود . در همین اوضاع به شکلی ناگهانی به او پیشنهاد می شود که فرماندهی یک کشتی به نام « اوتاگو » را بپذیرد و کنراد این پیشنهاد وسوسه انگیز را می پذیرد ، چون از این طریق می تواند در جوانی برای نخستین بار ناخدایکم یک کشتی باشد ، مقامی که معمولا به افسران جوان پیشنهاد نمی شده است گویا در آن زمان بیماری مرموزی در میان ملوانان شیوع داشته است . در تمام آثار کنراد یک شخصیت مرموز وجود دارد و نمود این شخصیت در بعضی از آثار او که جزو بهترین کارهایش هستند به مراتب بیشتر از آثار دیگر و اغلب پرحجم تر است . در آثار او تاریکی حضوری همیشگی و کاملا نمادین دارد . تاریکی مثل حجمی غلیظ و متراکم و هوشمند است که سیلان می یابد و به تدریج دل و روح و ذهن و اندیشة مردان کنراد را اشغال می کند.