ارنو پس از مرگ مادرش بر اثر آلزایمر، سفری دلهرهآور به گذشته را آغاز میکند. او پیوند بین مادر و دختر را بررسی میکند که در آن واحد ضعیف و تزلزلناپذیر است، جهانهای بیگانهکنندهای که آنها را از هم جدا میکند، و این حقیقت اجتنابناپذیر که باید کسانی را که دوستشان داریم از دست بدهیم. در این ادای احترام بی سر و صدا، ارنو تلاش می کند تا بیشترین عدالتی را که می تواند به مادرش بدهد: او مینویسد "من معتقدم که درباره مادرم می نویسم زیرا نوبت من است که او را به دنیا بیاورم." طبقه بندی این کتاب سخت است. فکر میکنم این یک زندگینامه است، اما با تکنیکهای داستانی روایت میشود، بنابراین زن به اندازهای که زنده میشود گزارش نمیشود و واقعی میشود، بنابراین مرگ ویرانگر است