این کتاب خاطرات پسر بچه لاغر مردنی، شر و شیطون و ویژه ای به نام گرگ هفلی را در خود جای داده و ماجرای آن در روزهای سرد زمستان که البته گاهی هم گرم هستند روایت می شود. گرگ نگرانی هایی دارد که کسی از اعضای خانواده اش به آن توجه نمی کند، مثلا او خیلی نگران است که با گرم شدن هوای کره زمین و آب شدن یخ های قطبی، خانه شان زیر آب برود و با این که توصیه می کند خانه ای روی تپه ها بسازند، پدر و مادرش انگار نه انگار که خطری تهدیدشان می کند! وقتی که برفی سنگین در شهر می بارد و مدرسه تعطیل می شود یک جنگ برفی بین بچه های محل شکل می گیرد و قلعه های بزرگ برفی سنگر آن ها می شود، اما در این جنگ بزرگ چه کسی قهرمان واقعی است؟