دنیل لاینز به مدت بیست و پنج سال در نقطه ی اوج حرفه خود به عنوان نویسنده مجله بود - تا اینکه یک روز جمعه صبح یک تماس تلفنی دریافت کرد: پوف. شغل او دیگر وجود نداشت. رئیس وی در نیوزویک به او گفت: "من فکر می کنم آنها فقط می خواهند افراد جوان تری را استخدام کنند." دنیل پنجاه ساله و با همسر و دو بچه جوانش در یک کلام ، نابود شده بود. سپس یک ایده به ذهنش رسید. دن مدت ها در مورد سیلیکون ولی و انفجار فناوری گزارش داده بود. حالا چرا به آن ملحق نشود؟ هاب اسپات ، یک شرکت استارت آپ در بوستون ، با سرمایه 100 میلیون دلاری سرمایه گذاری کرده بود. آنها برای نقش مبهم "همکار بازاریابی" انبوهی از گزینه های سهام را به دن پیشنهاد دادند. چه مشکلی می تواند رخ دهد؟ کارمندان هاب اسپات معتقدان واقعی بودند: آنها با فروش اسپم ایمیل ، دنیا را به مکان بهتری تبدیل می کردند. حال و هوای دفتر آنها مانند حال و هوای ملاقات های فرقه ای بود: مهمانی در ساعت چهار و نیم جمعه شروع شد و تا شب ادامه داشت.. گروه ها به "جلسات پیاده روی" می رفتند و رئیس غایب دن ایمیل های مخفیانه ای را درباره کارمندانی که "فارغ التحصیل شده بودند" می فرستاد (بخوانید: اخراج شده اند). در وسط همه اینها ، دنیل بود که دقیقا دو برابر سن متوسط کارمندان هاب اسپات را داشت ، و به معنای واقعی کلمه به اندازه کافی بزرگ بود که پدر اکثر همکارانش باشد و ... در این کتاب دنیل لانیز فساد پشت پرده ی شرکت های این چنینی را آشکار می کند.