همه چیز از یک دست دندان مصنوعی شروع شد، شاید بهتر است بگوییم از نبودن یک دست دندان مصنوعی! چند تا بازیگر جدید به سیرک می آیند. یک مامان وبابای ریشو که یک پسربچه ی ریشو هم دارند. قرار است ستاره های جدید سیرک شوند. نمایششان پر است از جادو، رمزوراز، سرگرمی و وحشت. فیزلبرت خوش حال است که آن پسر ریشو هم بازی اش شده، حالا گیریم که یک کمی هم پشمالو باشد... یک دفعه همه چیز به هم می ریزد. شیر دندان مصنوعی اش را گم می کند، دلقک ها دماغ هایشان را! مدیر سیرک از کوره درمی رود. چیزی نمانده که مجوز سیرک باطل شود. آیا همه ی این ها تقصیر آن پسر ریشوست؟ این داستان قصه ای است درباره ی دوستی، نقشه های شیطانی، ماهی تن و اهمیت مراقبت از ریش!