کتاب حاضر، داستانی است که در روستایی بنام «انارستان» اتفاق می افتد. روستایی زیبا که در زیر سپیدارهای نقره و درختان انار پنهان شده است. در میان دختران انار چین باغ، دختری نه ساله است که به سختی کار می کند و مدام به فکر برادرش است. بعد از مرگ مادرش، «بی بی» از آن ها مراقبت می کرد و سعی می کرد بچه ها را از زورگویی های پدرشان در امان نگه دارد. در داستان می خوانیم:« بی آنکه خود بداند چرا این گونه می اندیشد و چرا افکار بد او را احاطه کرده اند، ناگهان حس می کند اینک باغ از احساس امنیتی که او داشت تهی است و نفس های مضطربی از سینه اش خارج می شود و قطرات اشک از چشمان زیبا و پیرایش بر روی اناری ها می چکد».