کوندرا داستان خود را در حدود 150 صفحه روایت کرده است. این کتاب از زبان یک راوی بوده که در آن کوندرا فلسفه ای درباره مدیرنیته، تکنولوژی، سرعت، حافظه بشری و نیز احساسات عمیق بشری را به صورت بسیار زیبایی به تصویر کشیده است. این رمان، مراقبه ای در مورد اثرات مدرنیته بر ادراک فرد از جهان است. این رمان از داستان های جداگانه ای تشکیل شده است. که این داستان ها در طول رمان به هم بافته شده و در انتهای کتاب تمامی گره های داستان که به هم پیچ خورده بودند از هم باز می شوند. کوندرا به عنوان راوی اصلی داستان، در طول سفر خود تصمیم می گیرد. که شبی را در هتلی بگذراند که این هتل یکی از قصرهای قدیمی بوده که داستانی را در آن جا تعریف می کند. این داستان آمیخته ای از تخیل و حقیقت است: ناگهان هوس کردیم غروب و شب را در یک قصر بگذرانیم . قصرهای زیادی را در فرانسه به صورت هتل باز سازی کرده اند ؛ چهارگوشی از سبزی گمشده درگستره ای از زشتی بی سبزی ؛ مجموعه کوچکی از باریکه راه ها ، درخت ها و پرنده ها بین شبکه ای عظیم از بزرگ راه ها . من به سفر دیگری ، از پاریس تا یک قصر واقع در حومه شهر، که دویست سال پیش صورت گرفت، فکر می کنم . سفر مادام « ت » با همراهی شوالیه جوان . نخستین بار است. که آنها این قدر نزدیک به هم هستند و آن فضای غیر قابل توصیف شهوانی که آن ها را در بر گرفته ، از آهستگی ریتم ناشی شده است . بدن های آن ها در اثر حرکت درشکه تاب می خورد و با هم تماس می یابد . ابتدا بی هوا ، و بعد با رغبت ، و داستان آغاز می شود .