" زین اوبیسو" هر روز اطراف آتش فشان خاموش در حیاط پشتی خانه شان گردش می کند. او اسم این آتش فشان را (دیو) گذاشته و تنها جایی است که می تواند دور از بقیه ی بچه ها به آن پناه ببرد؛ کسانی که چون می لنگد و عصا دست می گیرد. مسخره اش می کنند. بعد از این که یک هواپیما توی دیو سقوط می کند، سرو کله ی دختر مرموزی به نام "بروکس" پیدا می شود که اصرار دارد زین را در آتش فشان ببیند. زین قبول می کند، بیشتر به این دلیل که کم پیش می آید دخترهایی مثل بروکس با او حرف بزنند. بروکس به او می گوید که این آتش فشان در حقیقت چند صد ساله برای ایزد مرگ مایاهاست، کسی که سرنوشتش به زین پیوند خورده است و...