تاریخ فلسفه آلمان در قرن نوزدهم معمولا بر نیمه اول آن متمرکز است - زمانی که هگل، ایده آلیسم و رمانتیسیسم غالب بودند. در مقابل، نیمه ی باقی مانده ی قرن، پس از مرگ هگل، نسبتا نادیده گرفته شده است، زیرا به عنوان دوره ای از رکود و افول دیده می شود. اما فردریک بایزر استدلال می کند که نیمه ی دوم قرن در واقع یکی از انقلابی ترین دوره های فلسفه مدرن بود، زیرا ماهیت خود فلسفه قابل استفاده بود و فقدان قطعیت منجر به خلاقیت و شروع دوره جدیدی شد. در این تاریخ مختصر و مبتکرانه فلسفه آلمان از 1840 تا 1900، بیزر بر موضوعات یا متفکران فردی تمرکز نمی کند، بلکه بر پنج بحث بزرگ آن دوره تمرکز می کند: بحران هویت فلسفه، مناقشه ی ماتریالیسم، روش ها و محدودیت های تاریخ، مناقشه یبدبینی. و.مناقشه ی نخواهم دانست. شوپنهاور و ویلهلم دیلتای نقش مهمی در این مناقشات ایفا می کنند، اما بسیاری از چهره های نادیده گرفته شده از جمله لودویگ بوشنر، یوگن دورینگ، ادوارد فون هارتمان، ژولیوس فراونشتات، هرمان لوتزه، آدولف ترندلنبورگ، و دو زن به نام های آگنس تاوبرت و اولگا پوبرت، نقش مهمی در این نوشته ها و نظریات دارند. کسانی که در تاریخ های فلسفه کاملا فراموش شده هستند. نتیجه ی همه ی این ها یک گزارش جدید گسترده، بدیع و شگفتانگیز از فلسفه آلمان در دوره حساس بین هگل و قرن بیستم است.