همه ادیان بزرگ به ما انسان ها می گویند که به عشق نیازمند هستیم، چرا که عشق ماهیت حقیقی وجود آدمیان است. در تمام مذاهب، عارفان به طور کلی از دو راه که به سوی خدا می رود سخن می گویند. راه حکمت و راه عشق. کتاب عشق خداست با پرسشی کاملا طبیعی آغاز می شود: کدام یک از این دو راه بهتر است و من باید رهسپار کدام راه شوم؟ همین پرسش به ظاهر ساده، مفاهیمی عمیق در بردارد، چرا که به نکته ای بسیار بنیادین می پردازد: ما انسان ها چه هستیم و چه می توانیم باشیم؟ آیا موجوداتی صرفا فیزیکی هستیم که مواهب و تجارب جسمانی، نیازهایمان را برآورده می سازد، یا این که چیزی فراتر از آنیم؟ آیا موجوداتی هستیم که از اعتقادمان تنها سخن می گوییم یا این که آن را در زندگی نیز متبلور می کنیم؟ این ها پرسش هایی نظری نیستند. بلکه بر تمامی جنبه های زندگی مان اثر می گذارند. این تصور که جوهره وجود آدمی چیزی جز ماده نیست، شیوه تربیت ما، روابطمان، رویکردمان نسبت به محیط، و رفاه جسمی و احساسیمان را رقم می زند. حتی گمانمان این است که شخصیت انسان، محصول ترکیب ژنتیکی اوست. عمیق ترین نیاز ما عشق ورزیدن تمام و کمال، جهانشمول و بی قید و شرط است. به بیان دیگر، خود عشق شدن، هرجا عشق باشد، همه نیکی ها حاضرند. عشق ورزیدن دانستن است. عمل کردن است. همه راه های رسیدن به خداوند در مسیر عشق به وحدت می رسند.