به راستی وقتی قرار است روزی بمیریم، چگونه می توانیم با تمام وجود زندگی کنیم؟ اگر تشخیص بدهیم که هیچ گاه نمی توانیم به طور کامل و در نهایت همه چیز را سر و سامان دهیم چه می شود؟ آیا می شود تحمل خود را در برابر بی ثباتی و تغییر، زیاد کنیم؟ چگونه می توانیم با پیش بینی ناپذیری و تردید طرح دوستی بریزیم و آنها را به منزله ابزاری برای دگرگون ساختن زندگیمان بپذیریم؟ نگرانی یا اضطراب چیزی نیست که فقط معدودی از انسانها را متأثر کند، حالت فراگیری است که انسان ها بروز می دهند. لیکن به جای ناامید شدن به واسطه ابهام و بی ثباتی زندگی، چه می شد اگر آن را می پذیرفتیم و در آن می آرمیدیم؟ انسان ها در دوران سختی به سر می برند. گاهی زندگی همچون رودخانه متلاطمی به نظر می آید که احتمال دارد ما را غرق و دنیا را نابود کند. پس چرا ما نباید به ساحل مطمئن- به الگوها و عادتمان- بچسبیم؟ نویسنده این کتاب می خواهد بگوید که آن نوع چسبیدن از روی ترس به عادت ها و الگوهای معمول ما را از تجربه بسیار رضایت بخش تر تمام و کمال زنده بودن باز می دارد.