داستان "رنسانس مرگ" به قلم "ضحی کاظمی" در قلمرویی اتفاق می افتد که به "کشور فانی" معروف است. این کشور فانی به دلیل سیستم طبقاتی ناعادلانه خود یک دیستوپیا است که با وجود انسانی نبودن شرایط زندگی آن، از نظر اقتصادی بسیار به صرفه است و به همین دلیل است که دوام آورده و توسعه پیدا کرده است. هنگامی که شناسنامه ی نوزادی در کشور صادر می شود، تاریخ مرگ نیز در کنار تاریخ تولد قرار می گیرد.همه با این شناسنامه های دو تاریخه تغییر کرده اند ، که مهمترین آنها این نوزادان تازه متولد شده هستند. ایده های پادآرمان شهری کشور فانی، همچون بوی ناخوش فاضلاب، سراسر مملکت را فراگرفته است و نمی گذارد بوی دیگری به مشام برسد. راوی سوم شخص در "رنسانس مرگ" به قلم "ضحی کاظمی" در هر یک از سه قسمت کتاب، به یک شخصیت اصلی وصل است، اگرچه چهره ای که بیش از همه در این داستان به چشم می آید، فردی به نام "ستاره سهرابی" است. وی یک وکیل کوشا و مصمم است که داستان حول محور او می چرخد ، اما او خود در چه محوری حرکت می کند؟ تعداد زیادی از شهروندان فانی، چیزی حدود 1500 نفر ، طی سه روز در روزهای پایانی آبان سال 222 کشته شدند. این واقعیت تلخی است که ستاره و دیگر شخصیت های داستان را وا می دارد تا عزمشان را برای تغییر جزم کنند. نویسنده چیزی حدود 400 صفحه پیرامون موضوعی نوشته است که شاید در ژانر دیستوپیا دسته بندی شود اما از واقعیت های شدیدا ملموس و آزاردهنده برای ما برخوردار است. "رنسانس مرگ" به هدف خود رسیده و رسالت خود را به انجام رسانده است؛ حال باید دید خوانندگان در مطالعه ی آن به چه ایده ای دست پیدا می کنند.