نخست: اسپینوزا ماتریالیسم مدرن را در برترین شکل آن بنیان می نهد، افق های تامل فلسفی مدرن و نیز تاملات معاصر را مشخص می کند، درون فلسفه درون ماندگار و مشخص هستی و آتئیسمی که در مقام نفی هرگونه نظم مفروض ساختار هستی یا رفتار انسان تعریف می شود. اما، متافیزیک اسپینوزایی، حتی در شکل مولد و زنده اش، موفق نمی شود از محدوده های تصور صرفا «مکانی» (یا گالیله ای- فیزیکی) از جهان فراتر رود. دوم: اسپینوزا در مواجهه با مضامین سیاسی (و سیاست یکی از محورهای بنیادین تفکر اوست)، صورتی غیررازآلود از دموکراسی را بنیان می نهد. به عبارت دیگر، او مسئله دموکراسی را در بستر ماتریالیسم پیش می کشد و بدین ترتیب آن را همچون نقدی بر هرگونه رازآمیزگری حقوقی دولت عرضه می کند. سوم: اسپینوزا نشان می دهد که تاریخ متافیزیک آبستن بدیل هایی رادیکال است. متافیزیک، در مقام برترین شکل سازمان دهی تفکر مدرن، یک کل منسجم نیست. بلکه در خود بدیل هایی را حمل می کند که تاریخ نزاع طبقاتی مولد آن است. تاریخی «دیگر» برای متافیزیک وجود دارد، تاریخ رستگاری علیه تاریخ ملعنت. و نباید از یاد برد که تنها در پیچیدگی متافیزیک است که عصر مدرن را می توان قرائت کرد. این دلایل باید اسپینوزا را بررسی کرد و تفکراتش را خواند.