ولین بار کاوه را با خیام دیدم؛وقتی که مرده بود.داشتم مجله فیلم میخواندم و دیدم آن بالا نوشته«پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ»و دیدم درباره عکاس معروفی است که در عراق کشته شده.من این عکاس معروف را نمی شناختم.حتی شک دارم که می دانستم فرزند ابراهیم گلستان است ؛ولی دیگر نتوانستم رهایش کنم.کاوه این طور بود.اگر یک بار او را می دیدی دیگر نمیتوانستی رهایش کنی و من نکردم.تمام روزهایی که دنبال این کار می دویدم.دنبال مصاحبه هایش،قرارهایش و نوشتنش،حالم به طرزی باور نکردنی خوب بود.خوب و به طرز خوشایندی آشفته.گلستان ها علائم حیاتی را در آدم بیدار میکند احساساتی ات میکنند تحسینت را بر می انگیزند و خشمت را از پیر و جوانزنده و مرده از آنها میترسی و در عین حال به طرفشان کشیده میشوی تاثیری که شاید کاوه هم روی آدم ها میگذاشت.به قول بهمن جلالی «ممکن است بعدها عکاسی بهتر از کاوه بیاید ولی مثل او نمی آید.ملغمه ای مثل او دیگر نمی آید.فضای رشد او آن قدر پیچیده بود که بعید است دیگر تکرار شود.روایت آدم ها از او مثل هم نیست و این به شخصیت خود کاوه بر میگردد»