هرکس دارای قدرت درمان باشد قدرت نابود کردن نیز دارد و هرکس قدرت نیکی کردن به کشور خویش را دارد قدرت به نابودی کشاندن آن را نیز خواهد داشت. هیچ چیز بیش از دست یازیدن به خشونت ستمگرانه و ناموجه و مکرر، مردم را از شهریار متنفر نمی کند. از این رو تمام طرح ریزان قدرت، هر اندازه هم که «بی شرم» بوده اند منطق خشونت را به کمک نظریه ای مناسب با قدرت، و با موقعیت و هدف های آن تلطیف کرده اند و از این راه تا حد ممکن محدودیتی در قدرت فراهم آورده اند که به کاربرد نابهنگام زور نیاز نباشد. «عدالت بی قدرت، ناتوان است. قدرت بی عدالت، خودکامگی است. با عدالت بی قدرت، معاوضه می شود زیرا که همیشه شرورانی وجود دارند. قدرت بی عدالت در معرض اتهام است. پس باید عدالت و قدرت را در هم آمیخت.» اگر قدرت از قلمرو مشروعیت خود تجاوز کند، اگر «پیمان اعتماد» را که متضمن تکالیف خاصی برای حکومت است بشکند خودکامه خواهد بود. به عبارت دیگر از بین رفتن اعتماد، شرایطی استثنایی به وجود می آورد که مانند غلبه ی قدرت بیگانه، انگیزه ی سقوط حکومت می شود، این جا دیگر حکومت ها هستند که پیمان شکنی کرده اند و دست به شورش زده اند نه ملت ها و...