در نمایشنامه «موتورتاون» قصدم این بود که یک «راننده تاکسی» انگلیسی بنویسم. «راننده تاکسی» فیلمی است که در شانزده سالگی دیدم و کمکم کرد تا احساسم نسبت به خشونت پنهان مردانه و کابوس تنهایی آزاد شود. این فیلم را به اندازه ی موسیقی الویس پرسلی و گروه د فال در درون خود زندگی کرده ام. من متوجه شدم که پرداختن به جنگ بدون در نظر گرفتن آن به صورت نتیجه عوامل دیگر، ساده انگاری و حتی کودکانه است. این گونه نبوده که جنگ هیولایی بوده باشد که از دل دنیایی امن زاده شده باشد. به نظر من جهان باعث این مشکلات می شود. جنگ نتیجه آن است و من بی نهایت خوشحال شدم که نمایشنامه ام در برهه های مختلف و از دید منتقدان مختلف به عنوان اثری شناخته شد که جنگ و کمپین ضد جنگ را نقد می کند. اغلب اوقات انگیزه من برای شروع نگارش یک نمایشنامه این است که بتوانم همان تأثیری را بر مخاطب بگذارم که یک قطعه موسیقی روی من داشته است. نمایشنامه و موسیقی فرم مشترکی دارند. آن ها مضمون های مشابهی از حسرت، خودویرانگری، خشونت و رهایی را ارائه می کنند. می خواستم در نمایشنامه «موسیقی کانتری» چنین فضایی خلق کنم.