سیر قهقرایی نزول آثار ادبی در روزگار معاصر، فروماندن متخصصان از ارزش گذاری میان اثر ادبی مایه ور و کم مایه، و تکثر رو به بی نهایت نظریه ها و رهیافت های ادبی، خبر از نوعی سرخوردگی از امکان شناخت ادبیات در تمامیت آن را می دهد. چنین وضعیتی همان قدر که از طرح پرسش «ادبیات چیست؟» کناره می گیرد اهمیت پیش کشیدن آن را نیز فرایاد می آورد. علم بلاغت در قلمرو اسلام و دانش سخنوری در یونان و روم باستان از یک سوی، و رشته هایی همچون زبان شناسی، نقد ادبی، و حتی نظریۀ ادبیات از سوی دیگر، از آن جهت که خود را عهده دار شناخت حوزه هایی جزئی از کلیت ادبیات ساخته اند، و یا پای در متافیزیک هایی جزمی استوار کرده اند، به ویژه در عصر پایان متافیزیک ها، راهی به طرح و صورت بندی پرسش پیش گفته نمی برند. برای طرح این پرسش، باید توأمان از جریان های غالب فلسفی و ادبی سدۀ معاصر چشم برداریم و ریشه های فلسفه و ادبیات را، در سپیده دم فلسفه یعنی در یونان باستان، و ذیل مفاهیم کلی فیلوسوفیا و پویسیس، جست وجو کنیم؛ چراکه بازگشت به سرآغازها تنها راه برون رفت از بن بست های فکری-فلسفی است. نخستین گام برای این اقدام خطیر بازخوانی و تحلیل دیالوگ های افلاطونی است و ادبیات نزد افلاطون عنوانی است که برای معرفی پژوهشی از این دست برگزیده شده است.