«لوئیز» شانزده ساله هر سال همراه پدرش به جزیره ی لیندیزفارن سفر می کند جایی که مادرش وقتی زنده بود بیش تر از هر جای دیگری دوست داشت. همین که به جزیره پا می گذارند لوئیز با حسن آشنا می شود. دیدار با این پسر عجیب و غریب همه چیز را عوض می کند. لوئیز می خواهد مثل حسن مستقل و آزاد باشد، «حسن» تردست است یا شاید هم جادوگر و احتمالا خطرناک. (جزیره) داستانی امیدوارکننده و شیرین و در عین حال تلخ و تاریک است. نیروی عشق و مرگ و امید در این داستان سبب می شود لوئیز و حسن به درک عمیق تری از یکدیگر برسند و آن ها را به سوی جهانی که هم بی رحم است و هم دلسوز سوق بدهد. جزیره زندگی هر دوی آن ها را برای همیشه عوض می کند و...