سرگذشتی که می خوانید جدالی شورانگیز است بین عشق و ترس... (بھی) دختر پاک نهادی است که به جبر زمانه پای از دایره عفت بیرون نهاده و اسیر دست مردنمایانی می شود که زن را تنها بازیچه ی دست خود می دانند و بس. (سیروس) نیز پسری پاکدامن است که گویی دست خدا از آستین او بیرون آمده تا نجابت بخش بھی، این فرشته ی زمینی، باشد. و جدال آنجا در می گیرد که بھی از ورود به دنیای عشق های پاک و بی آلایش زمینی می ترسد که شاید به جای عف و بخشش مورد شماتت و سرزنش اطرافیان قرار گیرد. آری اگر انسان ها می دانستند که خدا با رحم و مهربانی فراوان، توبه کنندگان را می بخشد، آنها نیز توان بخشش گناهکارانی چون بھی را داشتند و برای ورود او به دنیای پاک جدیدی که پیش رویش بود آغوش باز می کردند. زیبایی داستان اینجاست که در نهایت، قدرت عشق پاک سیروس و بهی، در مقابل همه ی شماتت ها و ترس ها، قد علم می کند و به همه انسان های خودخواه دنیای آن دو جوان می فهماند که عشق روییدنی است حتی در شوره زار...