«سیمین» و خواهرش «سوسن» در یک مهمانی با «رضا» آشنا می شوند. پدر و مادر رضا در آن مهمانی دایم از اوضاع خانواده شان و این که فرزندانشان بدون اجازة آنها حتی آب هم نمی خوردند حرف می زنند. اما رضا به سیمین علاقه مند می شود ولی جرات نمی کند از این علاقه حرفی بزند. تا این که پدر و مادرش او را برای ادامة تحصیل به آلمان می فرستند، ولی او درس را نیمه کاره رها می کند و برمی گردد. بعد از آن از سیمین خوستگاری و با وجود مخالفت های شدید پدر و مادر با او ازدواج می کند. اما اتفاقاتی، زندگی آن دو را دچار حوادثی می کند که در ادامة داستان بازگو شده است.