مرد کشاورز به بیرون نگاه می کند. حواسش به صداهایی است که آرامش مزرعه را بر می آشوبند؛ صداهایی گوش خراش از دوردست. دست هایش را آرام مشت کرد. دوباره غرق شد در افکارش. در گذشته. در چیزهایی که حالا او را به یک ماشین تبدیل کرده بود؛ قطعه ای از یک دستگاه بدون هوشیاری. « سینان جونز » حالت رویایی و ابهام ویژه ای به واژه ها، تصاویر و به طور کلی زبان داستان می دهد و خواننده به امید بارقه ای از نور روایت را دنبال می کند تا به جایی برسد که بتواند، حتی اگر شده برای لحظه ای، این سرزمین تیره و تار را در پرتوی آن نور تجربه کند. اما آن جرقه نهایی مانند تابش نور چراغ قوه هایی در دل تاریکی است که او را میخکوب کرده و اجازه هرگونه حرکت واکنشی را از او می گیرد...