نویسنده در این کتاب با بیان جزئی ترین صحنه ها و مکان ها، خواننده را با خود میان کوچه های پر از دود سالهای ابتدای جنگ می کشد و با توصیف حالات چهره «عزیز» و «آقا جون»، نگرانی سرنوشت گمشده را کاملا به خواننده منتقل می کند؛ «انگشت های آقا جان از آب داخل لیوان بیرون آمد و پرتاب شد طرف صورت عزیز، پوست صورت عزیز تکان خفیفی خورد. قطرات آب یک بار دیگر با انگشتان آقا جان پاشیده شد به صورت بی حال و بی رنگ عزیز. باز هم تکان خفیف پوست. آقا جان لیوان را گذاشت روی زمین و چسبید از شانه های عزیز، ماساژ داد و ماهیچه های بالای جناق را فشرد. آنقدر فشرد تا گردن عزیز لق خورد و پوست صورتش جمع شد و آه آهسته ای از میان لب هایش بیرون آمد...»