دیوید گاسپر، در زمین بازی یک سیدی مرموز پیدا کرد. او سیدی را در کامپیوتر گذاشت، یک بازی واقعی بود. او خلبان سفینه ی فضایی پرسرعت بود که با علامت شلیک کن، به هدف از جمله سطل زباله، اداره ی پست، دوچرخه، و حشره ی روی گل شلیک میکرد. او ناگهان متوجه شد که سفینه ی فضایی در حیاط خانه شان است و از عکس العملهای پدر و مادرش فهمید که هیچکس غیر از او سفینه را نمیبیند. به دنبال آن سگش «فلفلی» غیب شد. دیوید با فرمانده ی سفینه که یک گل با صدای غیرعادی بود، ملاقات کرد. او از سیاره ی گلوک آمده بود و ماموریت یافتن دیوید را بعد از با موفقیت گذراندن آزمایشات به او تبریک میگفت و میخواست او را نزد رهبرشان ببرد...