آنی ریچاردز می داند که هزاران چیز وجود دارد که باید مراقبشان باشد- تصادف با دوچرخه، آبله مرغون، حیواناتی که در باغ وحش از قفس هایشان فرار می کنند. برای همین است که مراقب بودن این اندازه مهم هست، حتی اگر به قیمت کنار گذاشتن چیزهایی که دوست دارد تمام شود؛ مثلا مسابقه دوچرخه سواری با دوستان، یا خوردن هات داگ. همه سعی می کنند به آنی بگویند که این اندازه مراقب نباشد و او اوضاعش مرتب است. اما آنها فکر می کردند که برادرش جرارد نیز اوضاعش مرتب بود اما او مرد. با ورود همسایه جدید است که آنی می فهمد مراقبت های او آن اندازه ها هم که او فکر می کند موفق نیستند. شاید او بتواند به آنی کمک کتر که چتر غم هایش را ببندد...