کریتوس انتقام او از خدایان المپوس را سالها پشت سر گذاشت و اکنون به عنوان یک مرد در قلمرو خدایان و هیولاهای نورس زندگی می کند. در این دنیای خشن و نابخشودنی است که او باید برای زنده ماندن بجنگد... و به پسرش نیز همین کار را بیاموزد. این بازسازی شگفتانگیز از خدای جنگ عناصر اصلی را که سریال را تعریف میکردند - مبارزات رضایتبخش، مقیاس نفسگیر، و روایتی قدرتمند - ساختارشکنی میکند و آنها را از نو ترکیب میکند. در بخشی از کتاب آمده است: "این مچ ها و ساعدها نمادهای راستین خدمات او به خدایان اند پاره های گوشتشان که از پوسیدگی رو به سیاهی ،گذاشته در بادی سرد به این سو و آنسو تکان می.خورد حتی استخوانها نیز زخم گداخته ی زنجیرها را به یادگار دارد همان زنجیرهایی که تیغهای آشوب را پیوسته به خود میدید آن زنجیرها اینک دیگر در کار نیست و به دست خدایی که آنها را بر او تحمیل کرد از دستهایش پاره و کنده شده است زنجیرها نه تنها او را به تیغها و آنها را به او متصل میکرد بلکه وی را در قید و بند خدمت به خدایان نیز قرار میداد. اما خدمت او دیگر تمام شده بود زنجیرها و تیغهایش هم با اتمام آن ناپدید شده بود حالا او هیچ نداشت هیچ و هرچه که او را ترک نکرده بود دورش انداخته بود دوستی نمانده بود زیرا در سرتاسر گیتی مهیب و منفور بود و مخلوق زنده ای یافت نمیشد که نگاهی از سر عشق یا علاقه به او بیندازد دشمنی هم در کار نبود چرا که دیگر کسی باقی نمانده بود تا بکشد. خانواده ای ،نداشت و این حتی اکنون نیز حفره ای درون قلبش بود. جایی که جرئت نگاه به آن را نداشت و سرانجام آخرین مفر و پناهش از گمگشتگی و تنهایی خدایان..."