مجموعة حاضر حاوی افسانه های مردم هندوستان با عنوان های «بزرگ ترین فداکاری»، «ادای دین»، «انجام وظیفه»، «تجارت زبانی»، «بهترین پاداش» و... است. در داستان «بهترین پاداش» آمده است: پادشاه با اسب خود در لباس مبدل در شهر جویای احوال مردم می شد. شبی دزدانی به او حمله کردند و شش تن از محافظان شاه که همیشه از دور مواظب او بودند، شاه را نجات دادند. شاه برای پاداش دادن به شش جوان از آنها خواست که درخواستی از او داشته باشند. پنج جوان خانه، جاده، پول و... خواستند. اما جوان ششمی از پادشاه خواست که سالی یکبار به خانة او برود و مهمانش باشد. جوان کم کم با این درخواست و اتفاقات متعاقب آن صاحب تمام چیزهایی شد که دوستانش داشتند. به علاوة ازدواج با دختر پادشاه و رسیدن به مقام شاهزادگی از عواید این درخواست بود.