اگر به گفتهی پاسکال رجوع کنیم که: «دیوانه بودن آنقدر ضروریست که دیوانه نبودن خود شکل دیگری از دیوانگیست.» بهتر میتوانیم در مسئلهی اساسی کتاب «در ستایش دیوانگی» اراسموس نظر کنیم. این تکگویی دیوانهوار که شباهت بسیاری به فرم فلسفهورزی افلاطون در استفاده از نوعی ادبیّت تئاتری دارد، در ابتدا خطابهای رو به جامعهی خودش در روزگار خودش است و سپس رسالهای برای همهی تاریخ، و درست به همین دلیل که معاصر دوران خودش است، میتواند معاصر همهی اعصار باشد! دسیدریوس اراسموس، با درک شهودی و شناختیاش از اروپای فروشده در منجلاب استبداد، جهل، خرافه و دیگرهراسی، در این کتاب پایهی نقدش را بر فرمی از عقلانیت منزجرکنندهی کلیسایی استوار میکند که برابر هرگونه میل به امر نو، هرگونه آزادگی و آزادمنشی و هرگونه شدّت عقلانی حاصل تعمق در جهان میایست. در ستایش دیوانگی، رسالهایست که پیش از اتوپیای سر تامس مور و گفتار در بندگی خودخواستهی اتیین دولابوئسی، بر اهمیت جنون عقلانی حاصل از آزادی تأکید کرد و فلسفه، الهیات، هنر و ادبیات غرب را از اساس دگرگون ساخت. اگر امروز میدانیم عقلانیت در معنای مدرنش رادیکالترین عملیست که یک انسان باید به آن پایبند باشد، مدیون در ستایش دیوانگی این فیلسوف و مصلح اجتماعی بزرگ هلندی هستیم که مانند دوست دیرینش، سر تامس مور، مردی بود برای همهی دورانها.