این مجموعه که شامل ۱۴ داستان کوتاه است، سراغ زندگی شخصیت های گونه گون جامعه حاضر ما رفته و سرکی روایت وار از زوایای آن ها را برایمان نقل کرده است. روایت هایی که گاه باور کردنش سخت است، مثل «گره هایی همه اش تا لاکی»؛ هر چند عجیب تر از آن را شنیده یا دیده ایم. بعضی داستان ها آسیب های جامعه ماست که شنیده یا خوانده ایم، مثل «بی انتهای رنج سرد و ساکت ترنج» و «با این همه نمک، هر چه می پزی شور است» یا «چیزی که دیگران زندگی صدایش می کنند» و برخی را شاید تجربه کرده ایم؛ مثل «ثبت با سند برابر است» و «پریانه های نیمه شب ... کمی مانده به صبح». با برخی می خندیم؛ مثل «سال ها دو فصل دارند: پاییز ... و پاییز» و بعضی تلنگری هستند بر وجدان ما برای جور دیگر دیدن پیرامونمان؛ مثل «شاید به جرم ... عطر سیب ها» و «باران به آسمان می بارد» و «کبوترانگی قریب یک استجابت». امّا داستان های دیگر را فقط باید در رویاهایمان جستجو کنیم، چون نویسنده جوان آن ها به این قول کافکا اعتماد کرده که «ما باید به رویاهامان اعتماد کنیم». هر چند داستان های این مجموعه به گونه ای در گوشه های ذهن ما وجود دارند، ولی با خواندن آن ها پرونده بایگانی شده آن ها در ذهنمان باز شده و مجبورمان می کند خاک نشسته بر آن را با دستمال اندیشه برطرف کنیم.