تارا بیش از دو سال است که حافظه خود را از دست داده و در این مدت با مردی به نام رامتین زندگی می کند، مردی که ادعا کرده پیش از اتفاق ناخوشایندی که فراموشی را برای او رقم زده است، آن دو نامزد بوده اند و با عشق به یکدیگر دل بسته بودند. هرچند تارا هیچ گاه عشقی شایسته را نسبت به رامتین در وجود خود احساس نکرده است و این دغدغه ی همیشگی ذهنش است که چرا عادت ها و علایقی دارد که از آن ها سر در نمی آورد، چطور ممکن است عاشق رامتین بوده باشد و حالا عشقی نسبت به او دلش را گرم نکند! همه چیز زمانی بدتر می شود که به واسطه کامیار در می یابد رامتین به او خیانت کرده است، کامیار پسری است که وجودش به تارا هیجان می دهد و علاوه بر آن تصویر مردی دیگر در رویاهای تارا روشن و پر رنگ است که حسی خفته را در وجود دختر بیدار می کند، حسی عاشقانه که او بیم دارد به گناه آلوده اش کند.