این داستان در خانقاهی شروع می شود که جماعتی از صوفیان از پایگاه معنوی مشایخ خود و آراء آنان درباره آفرینش سخن می گویند. سهروردی که در مقام شیخی حرف می زند، پرسشهائی را که صرفا در پی توضیح و تعلیل چیستی عالم و ساختار افلاک است، رد می کند. او این پرسشها را سطحی می شمرد و عقیده دارد که کسانی هستند که ظاهر را می بینند و کسانی که علم افلاک را می فهمند. و بالاخره کسانی هستند که درباره عالم فلکی به خبرگی می رسند؛ اینان دانشی مردان واقعی اند. سهروردی در میان آمیزه ای از افسانه، نماد، مابعدالطبیعه سنتی اسلام، همچنان بر رابطه میان کوشش برای کسب علم باطنی و به کار بستن زهد و ریاضت تاکید می کند. ریاضت چشم باطن را که از نظر سهروردی راه شناخت است می گشاید، شناختی که اگر شخص قرار است به بعد باطنی اسلام علم پیدا کند، مهم و اساسی است. به عقیده سهروردی، علم حقیقی زمانی ممکن می شود که به تجربه گرائی و عقلگرائی خاتمه داده شود.