آخرین وداعم با استیون هاوکینگ در کلیسای بزرگ مریم مقدس، ساختمانی پانصد ساله در وسط کمبریج انجام گرفت. مارس ۲۰۱۸ بود. روی یک صندلی نشستم و هنگامی که رد شد، آخرین لحظه ای بود که نزدیکش بودیم. با وجود تابوتی که او را از من و دیگر سوگواران جدا می کرد، سرانجام پس از هفتاد و شش سال، در برابر صدمات و چالش های عالم خاکی حفاظش می شد. حس کردم دوباره با وی هستم. استیون شهره آفاق بود؛ به خاطر شوراندن دنیای فیزیک، به خاطر نوشته هایش، و به این خاطر که این همه را با جسمی در هم کوفته به انجام رسانید. در صفحات این کتاب، از تجارب کاری ام با استیون و دوست شدنمان سخن خواهم گفت. امیدوارم باعث تنویر چیزی شوم که او را هم به عنوان فیزیک شناس، و هم به عنوان یک انسان شاخص نمود. واقعا او چگونه بود؟ چطور از پس ناخوشی اش برآمد و ناتوانی اش چه اثری بر اندیشیدنش گذاشت؟ چه چیزی نگرشش به زندگی و به علم را شاخص نمود؟ دستاورد های اصلی اش در علم چه بود و چگونه با تمامی دانش فیزیک همخوانی دارند؟ من در کار با استیون، نمای نوینی از همه ی این پرسش ها و از جمله پرسش های خودم به دست آوردم که درباره شان گمان های دیگری داشتم. با یادآوری اوقات مشترکمان و برشمردن فرازهایی از زندگیش، در نظر دارم آنچه را که آموختم با شما در میان نهم.