ما انسان ها همواره در تشخیص مرز بین خیال و واقعیت مشکل داشته ایم. برای توضیح جهان داستان هایی می سازیم و چون قصه گو های ماهری هستیم، شیفته ی این داستان ها شده و بین تصور خود از جهان و خود جهان دچار اشتباه می شویم. این سردرگمی دانشمندان را به اندازه عامه ی مردم پریشان می کند اما در واقع تاثیر بیشتری بر ما (دانشمندان) می گذارد زیرا که در جعبه ابزار خود داستان هایی چنان قدرتمند داریم. هر چه جهان طبیعی را بیشتر درک می کنیم و به سمت پدیده های کوچکتر و بنیادی تر حرکت می کنیم، موفقیت های ما موانع جدیدی بر سر راه پیشرفت های بعدی قرار می دهد. برای این که متوقف نشویم باید بین اطمینان موجه نسبت به قدرت دانش موجود و آگاهی حاد از این امر که حتی موفق ترین فرضیه های ما تا چه حد فرضی هستند، تعادلی برقرار کنیم. درس دشواری که باید بیاموزیم این است که ادراک ما تا حدی تحت تاثیر حقیقت قرار می گیرد و به طور کلی این ادراکات توسط مغز ما ساخته می شود تا جهان را فقط به همان شکلی ارائه کند که برای یافتن راه خود در طبیعت به آن نیاز داریم.