مولف کتاب در بخش مقدمه چنین نوشته است: " من که مدت چند سال طبیب مخصوص اعلیحضرت ناصر الدین شاه و شاهد عینی زندگانی روزانه او بوده ام چیزهایی دیده ام که نه تنها هیچ مسافری نمی تواند بر آنها اطلاع یابد بلکه آگاهی از آنها بر هرکسی نیز که در ایران مقیم شده باشد مشکل است. این سفرنامه شرح همان مشاهداتی است که دیگران از آنها اطلاعی ندارند و آن در حکم پرده ای است که کم و بیش حقایق مربوط به شاه ایران در آن نقاشی شده. ایران کشوری است که با وجود بروز افکار جدید آداب و عادات مردم آن چنان ثابت و لایتغیر مانده که می توان آنها را عین همان عادات و آداب اجداد ایشان دانست بلکه شاید اولاد ایشان نیز از آنها دست برندارند." کتاب اینگونه آغاز می شود: " اگر سفرنامه اعلیحضرت ناصرالدین در ۱۳۰۷-۱۳۰۶ (۱۸۸۹) روژی چاپ شود این سطور که آن را مترجم اول شاه برای من ترجمه کرده است در آن جا دیده می شود: «امروز حکیم باشی طولوزان یک حکیمی را به حضور ما آورد که اسمش فووریه است، این حکیم فرانسوی است و مدتی در نزد پرنس منتگرو بوده این اوقات به پاریس آمده و لباس نظامی پوشیده معلوم می شود حکیم نظامی است جوان خوش بنیه خوش روی زرنگی است. چون خود طولوزان می خواهد چند ماهی در پاریس بماند برای ما حکیمی آورده است که نایب خود شود و در خدمت ما باشد». همان طور که گفته شد در دوم ذی الحجه ۱۳۰۶ (اول اوت ۱۸۸۹) پس از آنکه وزارت خارجه مرا رسما تحت اختیار شاه قرار داد به او معرفی شدم شاه در حالی که تبسمی بر لب داشت به من دست داد و این چهار کلمه را به فرانسه ادا نمود: «شما طبیب من هستید». این بود علت این که من به همراه اعلیحضرت پادشاه ایران به طرف آن مملکت روانه شدم ۱۲ ذی الحجه ۱۳۰۶- ۱۰ اوت ۱۸۸۹ ساعت دو بعد از ظهر از پاریس به طرف بلفور حرکت کردیم و این در موقعی بود که نمایشگاه ۱۸۸۹ به آخرین حد شهرت و ترقی خود رسیده بود. در گرتز دختر جوانی یک دسته روزنامه به شاه تقدیم کرد، شاه از میان آن دو شماره از ایلوستراسیون انتخاب نمود و در مقابل یک اشرفی به او داد. جمعیتی انبوه در اطراف ایستگاه تروا ازدحام کرده و بچه های کوچک از درختها و بعضی دیگر از تیرهای تلگراف بالا رفته بودند، تمام این مردم تا وقتی که ما از نظرشان غایب شدیم در کمال خوشحالی فریاد می زدند: «زنده باد شاه»."