هر چند نقش صنعت در غلبهٔ جهانی نظام سرمایه داری غیرقابل انکار است اما این غلبه بدون واسطهٔ دو میانجی دیگر غیر ممکن می نماید؛ یکی میانجی ای اعتباری، مشتمل بر تمامی آن سعی و تلاش های گفتمانی ای که برای تفهیم منافع صاحبان سرمایه همچون منفعت عمومی صورت گرفت؛ و دیگری، میانجی ای انضمامی، که همان تأسیس دیوانسالاری ها گسترده بود با سلسله مراتب روشن تصمیم گیری. حاصل کار، برپایی نظامی بود که در عام ترین توصیفش سرمایه داری اجتماعی نام گرفت. سرمایه داری اجتماعی همزمان با تثبیت خود، فرهنگی را نیز بر جامعه مستولی کرد که هم از ضرباهنگ زمانی خاصّ خود برخوردار بود و هم متّکی به شبکه های اجتماعی ای که در آنها قدرت و اقتدار همسنگ هم بودند. فرهنگی که در آن، بسیاری از مفاهیم جهت دهنده به زندگی شهروندان همچون فایده مندی، منزلت، عزّت نفس و غیره از تعاریف کم و بیش عام و روشنی برخوردار بودند. اکنون، با عقب نشینی سرمایه داری اجتماعی و جایگزینی اش با سرمایه داری نو، همهٔ این سازوکارهای فرهنگی دستخوش دگرگونی شده اند. کتاب حاضر کندوکاوی است انتقادی در چیستی فرهنگ جدیدی که جانشین آن فرهنگ پیشین شده است.