کلارا تمام عمر دوازده ساله اش را همراه مادرش در عمارت فرسوده ی گلندوئر (متعلق به بیوه ی یک شعبده باز) زندگی کرده است. عمارتی با پرنده خانه ای بزرگ و پر از پرندگان عجیب و غریب و رازهایی بزرگ و مبهم. پس از مرگ خانم گلندوئر ، کلارا رازهایی را درباره ی خانواده ی گلندوئر و گذشته ی خودش کشف می کند. خانواده ی گلندوئر فاجعه ی هولناکی را از سر گذرانده بودند: فرزندان شان را ربوده و غرق کرده بودند. کمی بعد هم، پدرشان جورج گلندوئر ، جادوگر مشهور را به قتل فرزندانش متهم کرده بودند. کلارا هر چه بیشتر در حوادث ترسناک فرو می رود، برای یافتن حقیقت مشتاق تر و محتاج تر می شود. او تلاش می کند تا همراه با حل معمای این قتل، معمای بزرگ زندگی خودش را نیز حل کند.