روانکاوی در نسبتی بنیادین با فلسفه، اسطوره و تاریخ انسان است و روانکاوانی که به نوشتن و تئوریزه کردن ایده هایشان پرداخته اند، همگی تجربه های مواجهه هایشان با بیماران را دستمایه و سرآغاز نوشتنشان کرده اند و پس از آن با ابزار فلسفه و با نگاهی مدام به اسطوره ها و تاریخ، کار نظری شان را پیش برده اند. «سرژ لوکلر» فرانسوی نیز کتاب «کودکی کشته می شود: در باب خودشیفتگی آغازین و رانه ی مرگ» را با همین تجربه های بالینی آغاز کرده و ما را همراه خودش به سمت کندوکاو ژرف ترین و کهن ترین امیال انسانی می کشاند. این کتاب بحثش را بر مدار آن کودک هرروزه ی درون تک تک انسان ها قرار می دهد و با پیش کشیدن مسئله ی «خودشیفتگی آغازین» تاکید می کند که چرا اگر برابر این خودشیفتگی نایستیم و مرگ این کودک جامانده در خودمان را هر روز نخواهیم و به ثمر ننشانیم، هیچ گاه به حقیقت، آگاهی، عشق و راستین ترین احساسات بشری دست نخواهیم یافت. لوکلر در پنج فصل کتاب «کودکی کشته می شود: در باب خودشیفتگی آغازین و رانه ی مرگ» مجموعه ای از صورت مسئله ها همچون مرگ، جنسیت، میل، عشق، تولد و ... را پیش کشیده و تاروپودهای این مسائل را از دل تجربه های بالینی و آموزه های فرویدی – لاکانی به خوبی به همدیگر متصل می کند. در پیوست این کتاب نیز متنی از «ناتا مینور» منتشر شده که به گفتوگو و رودر رویی زیگموند فروید و آرتور شنیتسلر پرداخته و منظر این دو متفکر و نویسنده را درباره ی امر زنانه بررسی می کند.