در کتاب «یادش بخیر نیکولا کوچولو» نیکولا با دوست خود آلسست تصمیم می گیرند چون بابای نیکولا می خواهد استراحت کند، در حیاط بازی کنند. نیکولا پیشنهاد بازی ریش قرمز دریایی را می دهد. درخت توی حیاط، کشتی می شود و توپ فوتبال، توپ جنگی. نیکولا ریش قرمز می شود و در خیال خود شروع به بازی می کند. آلسست اعتراض می کند که چرا نیکولا باید ریش قرمز باشد و او ریش قرمز است. هردو به تصور این که ریش قرمز هستند فریاد می زنند و پرچم ها را بالا می برند و بادبان ها را می کشند. بابای نیکولا به حیاط می آید و اعتراض می کند. نیکولا و آلسست خیلی جدی با هم دعوا می کنند و آلسست توپ خود را برمی دارد و با گفتن این که من دیگر کاری به کشتی داغون تو ندارم از حیاط بیرون می رود. فردا که نیکولا به خانه آلسست می رود، درباره ی این حرف می زنند که از کار بزرگ ترها سردرنمی آورند. این کتاب پانزده داستان دارد.