کتاب حاضر، رمانی انگلیسی است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. در داستان می خوانیم: «نگاه کرد به صورت و لب های کلیر که آثار اضطراب قبل از تصادف در آن پیدا بود؛ کلیر! بعد به سمت بالای جادة خلوت دوید. حدود صد پا پایین تر از طول جاده، معجزه، به شکل پرچینی چوبی زیرپوشش سفید برف نمایان شد. ردیف درختان یخ زده و پشت آن ها، چراغ های خانه ای کوچک، جلوی نرده های آهنی. تابلوی سیاه رنگی تکان می خورد که حروف طلایی آن زیر نور ماه می درخشید.» شاید درخشش آن حروف طلایی زیر نور ماه، سرآغازی بر فاجعه باشد. شاید فاجعه در رازی است که کودکی یتیم با خود این طرف و آن طرف می کشد و یا شاید تقصیر هدیه های بابانوئل در شب سال نو باشد. هرچه باشد، نویسنده در هزارتویی معمایی، هر بار چیزی برای بیرون کشیدن از کلاه و غافلگیر کردن خواننده دارد.