اینگرید روخاس کونترراس در این نخستین رمانش، که برگرفته از زندگی واقعی است، با نثری قوی و تأثیرگذار خشونت های دهه های هشتاد و نود کلمبیا را به تصویر می کشد. کشوری که با فقر، فساد، فعالیت خودسرانۀ گروه های شبه نظامی، آدم ربایی، ترور شخصیت های متنفذ و از همه مهم تر سلطان مواد مخدر جهان، پابلو اسکوبار، دست و پنجه نرم می کرد: مردی مرموز و منفور در چشم نیمی از کلمبیایی ها و قدیس در چشم نیمی دیگر. میوۀ درخت سرمستی، یک فصل در میان به دو شخصیت اصلی اش، چولا سانتیاگوی شاد و سرزنده، از خانواده ای نسبتا مرفه، و خدمتکارشان پترونا سانچز دلمرده که مسئولیت سنگین سرپرستی خانواده را بر دوش دارد می پردازد و می کوشد با نفرین مرگ که گویی خانواده را احاطه کرده مبارزه کند. این دو دختر دورۀ بلوغ را با تجربه های متفاوتی پشت سر می گذارند: اولی با وحشت و دومی با عشق. کتاب بیش از هر چیز قصد دارد تأثیر جنگ و خشونت در زندگی کودکان را به تصویر بکشد. شخصیت ها در موقعیت های تلخ و دشوار دست به انتخاب هایی می زنند که مسیر زندگی شان را برای همیشه تغییر می دهد. میوۀ درخت سرمستی رمانی تاریخی است که بیش از هر چیز نشان می دهد که بین وفاداری و خیانت چه مرز باریکی وجود دارد.