کتاب حاضر از مجموعة داستان های فارسی، داستان سربازی به نام مصیّب را که در شهر مشهد دوران خدمت خود را سپری می کند، روایت می کند. مصیب روزی مأموریت می یابد تا یک پسر منگل را که گمشده است به خانواده اش تحویل دهد. این پسر کوچک در راه به مصیّب می گوید که گم نشده و می خواسته به زیارت امام رضا(ع) برود امّا مصیّب بدون توجه به حرف های پسر در جستجوی خانوادۀ او به راه خود ادامه می دهد که ناگهان... این اثر در هفت بخش «خواب لطیف دم صبح»، «مثل نوازش یک لبخند»، «خانه ای همین نزدیکی»، «بازی هزاررنگ روزگار»، «افق های محو و مه آلود روبه رو»، «جشن بی کران رقص هزاران ماهی» و «پروانه شو» تدوین شده است و داستان را با زبانی ساده و شیرین روایت می کند.