حوادث این داستان در زمان محاصره شهر لنینگراد به دست ارتش آلمان روی داده است. الگ نوجوانی دوازده ساله است که به اتفاق دوستش نادیا برای یافتن سیب زمینی از شهر خارج میشود. اما نادیا در سرمای شدید بی حال میشود در همین لحظه، چند آلمانی آنها میبینند. فرمانده آنها تصمیم میگیرد تا این دو نوجوان را به شهر بازگرداند. وقتی سربازان روسی آلمانیها را میبینند، تصمیم به کشتن آنها میگیرند؛ اما الگ مانع از این کار میشود. او هیچ وقت محبت این چند آسمانی را فراموش نمیکند. از همین رو، زمانی که محاصره شهر پایان مییابد و این چند سرباز آلمانی اسیر میشوند، الگ در میان بهت اهالی لنینگرداد نزد آنها میرود و به آنها یک بسته شکلات میدهد.