شاید اگر او فقط یکی از اینها یعنی «آئینهها»، «قلعه»، «اون شب که بارون اومد» یا «صبح روز چهارم» را ساخته بود، برای اعتبار یک عمر فیلم ساختن کفایت میکرد، اما او همهی اینها را ساخت و بیشتر از اینها هم، همگی هم درخشان، زنده و نو. با وجود تعداد قابل توجهی فیلم مستند و سینمایی، بازهم بسیاری از دوستان و همراهان او مانند «محمدرضا اصلانی» معتقدند که «کامران شیردل» باید بسیار بیشتر از اینها کار میکرد. مستند جذاب و شوخطبع «حماسهی روستازادهی گرگانی یا اون شب که بارون اومد» و فیلم سینمایی «صبح روز چهارم» که احضار تمام و کمال «ژان لوک گدار» و «ازنفس افتاده»ست، سرشار از کنایههای پیدا و پنهان به ساختارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی ایران، از شیردل تصویر فیلمسازی را نشان میدهند که شاداب و رها به هر سو سرک میکشد و «آیینه»، «ندامتگاه» و «قلعه» نمایشگر تنهایی و اندوه عمیقیست که به دوش میکشد و شیردل انگار عزلتگزینی جهانوطنی را با دغدغههای اجتماعی و شوخطبعی، همزمان در خود داشت که اینچنین هرچه ساخت در کمال بود. سالهاست که جز از زبان دوستان و دوستدارانش و تعداد کمی از نسل جدید منتقدان فیلم در ایران، چیز زیادی دربارهی «کامران شیردل» و اهمیتش در تاریخ سینمای ایران نشنیده و نخواندهایم. کتاب «کامران شیردل، تنها در قاب» یک روایت و یا به تعبیری یک تکنگاری است دربارهی شیردل، زندگی و آثارش و البته اهمیت کار او در گسترهی سینما و درکل فرهنگ و هنر ایران. «علیرضا ارواحی» سعی کرده به جنبههایی از کار و شخصیت شیردل نزدیک شود که به زعم خودش کمتر به آنها توجه شده است. کتاب «کامران شیردل، تنها در قاب» در روزگار هیاهوهای بسیار برای هیچ، میتواند فتح بابی باشد برای شناخت کامران شیردل و امثال او که یک پلان از فیلمهایی که ساختند از حیث کیفیت هنری و تاثیر درست فرهنگی و اجتماعی، میارزند به صدها ساعت فیلم و سریالی که بسیاری دیگر ساخته و میسازند و جز آلودگی و معامله با شیطان، هیچ نیستند!