شما اطلاعاتی جزیی در مورد توهم و راههای تسلیم شدن در مقابلش را در دست دارید. شما فکر میکنید که طریقه کار جهان را میدانید، اما اینطور نیست. نظرات در طول زندگی در ذهن هر شخص تشکیل میشود. همچنین داستان را در مورد شخصیت واقعیتان و علت انجام کارهای مختلف میسازید. این داستان آنقدر ادامه مییابد که کاملا واقعی به نظر میرسد. حقیقت این است که علم روانشناسی و خودآگاهی هر روز در حال پیشرفت است اما در اکثریت موارد علت رفتارهای مختلف، انتخاب یا حتی افکار مشخص نیست. در عوض شما داستانهای کوچکی را برای توضیح کارهای خود (مثل ادامه ندادن رژیم غذایی، ترجیح اپل بر مایکروسافت و حتی تعریف داستانی که افراد داخل آن را اشتباه به یاد میآورید) میسازید. چند دقیقه به اطراف خود نگاه کنید. فقط برای یک لحظه به تمام تلاشهایی که برای ساخت این وسایل شده فکر کنید. به تمام سالیانی که صرف شده تا همه وسایل اختراع و کامل شوند. از کفشهایتان شروع کنید. سپس به کتاب، ماشینها و تمام وسایل موجود در اقصی نقاط جهان هستی ( توستر، کامپیوتر و حتی آمبولانسی که آژیرکشان در حال حرکت است) دقت کنید. واقعا این که انسانها چگونه در طول این سالیان توانستند همه مشکلات خود را حل کنند و همه جا را آباد کنند شگفتانگیز است. ساختمان، اتومبیل، برق و حتی زبان. چقدر انسان شگفتانگیز است نه؟ اگر به تمامی این موارد فکر کنید حس میکنید که واقعا چقدر انسانها باهوش هستند. در عین باهوشی سوییچ اتومبیل را درون ماشین جا میگذارید. به یاد نمیآورید که چه میخواستید بگویید. چاق میشوید. ورشکست میشوید. برای همه هم ممکن است این اتفاقات بیفتد. در ذهن تمامی افراد از بهترین دانشمند گرفته تا هر صنعتگر موفق همواره افکاری وجود دارد که سبب گمراهی او میشود. مهم نیست که مربی و معلم شما چه کسی باشد خود آنها هم دچار چنین مشکلاتی میشوند. اجازه بدهید با هم آزمایشی را انجام دهیم. فرض کنید که دانشمندی 4 کارت را به شما نشان دهد. بر خلاف کارتهای عادی، روی یک طرف از این کارتها یک عدد و بر روی طرف دیگر فقط یک رنگ است. از چپ به راست کارتها 3، 8، قرمز و قهوهای را نشان میدهند. حال فکر کنید که روانشناس میگوید: «من یه عالمه ازین کارتها دارم. فقط یه قانون وجود داره. اگر عدد روی کارت زوج باشه حتما طرف دیگه باید قرمز باشه». برای اثبات یا رد این ادعا کدام کارتها باید چرخانده شوند؟ اگر به خاطر داشته باشید کارتهای ما 3، 8، قرمز و قهوهای بودند. کدامیک را میچرخانید؟ جواب کاملا مشخص است. مثل هر سوال فکری دیگر یافتن جواب این سوال نباید خیلی سخت باشد. وقتی پیتر ویسن[1] این آزمایش را در سال 1977 انجام داد کمتر از 10% جواب درست دادند. فقط به جای رنگ از حروف استفاده شده بود. حتی در مراحل بعد که این آزمایش با همان رنگها تکرار شد درصد پاسخهای صحیح تغییری نکرد. خوب جواب شما چیست؟ اگر جواب شما چرخاندن فقط یک کارت بود قطعا جز همان 90% افرادی هستید که غلط جواب دادند. اگر شما فقط کارت با عدد 3 را برگردانید و پشت آن قرمز یا قهوهای باشد چیزی اثبات نمیشود. هیچ چیز جدیدی نمیفهمید. حتی اگر کارت قرمز را بچرخانید و عدد پشت آن فرد باشد باز قانون نقض نشده است. جواب درست چرخاندن کارت قهوهای و 8 است. اگر پشت 8 قرمز باشد این قانون تایید و در غیر اینصورت قانون نقض میشود. اگر پشت کارت قهوهای عددی فرد باشد هیچ چیزی نمیفهمید اما اگر پشتش عددی زوج باشد میتوانید قانون کلی را نقض کنید. تنها این دو کارت هستند که به شما کمک میکنند. حال که جواب گفته شده خیلی ساده به نظر میآید. مگر از این سادهتر هم امکان دارد؟ اگر90% مردم چیزی به این سادگی را نفهمیدند چگونه این همه پیشرفت اتفاق افتاده است؟ موضوع این کتاب همین است. در ذهن همه افراد طرز فکرهای پایهای وجود دارد که مطابق با آن تصمیمگیری میکنید. اما شما قصد تغییر این طرز فکرها را ندارید بلکه فقط میخواهید آن را ادامه دهید. اگر اعداد و رنگها را به موقعیتهای اجتماعی تشبیه کنیم این آزمایش راحتتر میشود. فکر کنید که همان روانشناس برمیگردد و میگوید: «از لحاظ قانونی برای رانندگی سن باید بیشتر از 18 باشد. اگر بر روی همان 4 کارت اسم اتومبیلهای مختلف بر روی یک طرف و سن راننده آنها بر روی طرف دیگر آن نوشته شده است. برای فهمیدن اینکه قانون نقض نشده باشد کدام کارت