دنیای «نبرد خدایان»، دنیایی خلاق و زادهٔ ذهن نویسنده است. مرتضی رضایی، با قلم شیوای خود، دنیایی فانتزی را توصیف میکند و داستانی حماسی را در آن سرزمین نقل میکند. ماجرای کتاب، از سرزمینی شروع میشود که در معرض حملهٔ اهریمن قرار دارد: «در اتاقی گرم و نمناک تنها بود. چشمان زرد و مارگونهاش به در خیره بود. پوزهی سگ مانندش را به پشت دست مالید. دستش به پنجههای گرگ میمانست. پیکرش در جامهی خاک گرفته و پاره شدهای پنهان بود. گویی سالهاست شسته نشده است. از او پلیدی میریخت. پلشت بود. موهای پیکرش سیاه و زبر مینمود. پنجههای زرد و بلندش خود را به رخ میکشید. بر گرد دو مچش زنجیری پولادین بود. چرخش دستش بانگ زنجیرها را در میآورد. زنجیرها به دیوار میخ شده بودند. بر زمین نشسته بود. خستگی از او میبارید. اما از چه خسته بود؟! در میان آن همه زشتی و پلشتی، آنچه شگفتآور بود، چشمان او بود. چشمانش میدرخشید. چشمانی که گویی پاک شده باشند. به بلوری از شیشه بود. آنچه نگاهش را چنان روشن کرده بود که خورشید را گوشه میزد، بیگمان مهر بود. نگاهش با دل آشنا مینمود.»