نویسندگان همهی جنوبها انگار بار سنگینی را به دوش میکشند که هیچگاه از دوششان برداشته نمیشود. نویسندگانی که از جنوب آمدهاند، از ایران تا آمریکا، همان جنوبهایی که شکل تمام عیار همان جنوبهای قصهها و افسانهها هستند، جنوبهای گرم، جنوبهای خشک، جنوبهای مرطوب، جنوبهای تبکرده، جنوبهای دلگیر و دلتنگ، همگی اگر هزاران کیلومتر از جنوبشان جدا شوند هم باز تا همیشه قصههایشان در آن جنوب خواهد ماند. «کارسون مکالرز» یکی از مهمترین نویسندگان تاریخ ادبیات است که از یک جنوب کلاسیک مهاجرت کرده ولی هیچگاه ذهن و زبانش از آن جنوب جدا نشده و در رابطهای عجیب با اقلیم و جغرافیای زادگاهش باقیمانده، در حرکتی سیال و همیشگی میان عشق و نفرت. کتاب «در جستوجوی یک پیوند» روایتگر یکی دیگر از آدمهای جنوبی مکالرز در یک شهر کوچک جنوبی دیگر است؛ دختری که هیچ پیوندی با جهان پیرامونش ندارد و این بیپیوندی لزوما خودخواسته نیست! فرنکی آدامز، دختر نوجوان رمان، به ازدواج برادرش به شکل اتفاقی نگاه میکند که میتواند جهان و آدمها را برایش قابل پیوند کند و این تنهایی عظیم را از او دور کند. فرنکی کوچک «در جستوجوی یک پیوند» یکی از شمایلهای نویسندهی منزوی و فرار کرده از مکانهای کودکی و نوجوانیاش است، نویسندهای که همهی عمر نهچندان بلند و پر از بیماری و تشویشاش را در گریز از خودش و جهان بود، درعینحالیکه برای پیوندهای انسانی، سخت تلاش میکرد و تراژدی شخصیاش همین سرخوردگی از ناممکنی این پیوندها بود.