شاید این پرسش برای هر مخاطب آشنا به اسطورهشناسی و یا اساسا روششناسی در مفهوم عام آن مطرح باشد که چرا ما ساکنان قرن بیست و یکم باید به زندگی و نظریهی شخصیتی بپردازیم که به قرن بیستم تعلق دارد؟ چرا با وجود دهها نظریهی گوناگونی که در این فاصلهی زمانی شکل گرفتهاند لازم است به نظریهی شخصیتی مانند دومزیل یا کمبل و یا فرای مشغول شویم؟ آیا به این دلیل که نظریههای یاد شده بخشی از تاریخ اسطورهشناسی تلقی میشوند و هر جامعهای باید آنها را بشناسد تا دچار شکاف و نقصان تاریخی در این حوزه نشود؟ شکافی که میتواند همواره پژوهش در این حوزه را دستخوش نارساییهای بنیادین کند. یا از اینکه این نظریهها هنوز هم قابل استفاده هستند و میتوان در برخی از پژوهشهای اسطورهای روشهای یاد شده را به کار برد؟ پاسخ کامل این پرسشها دست کم در مورد ژرژ دومزیل مشخص نمیشود مگر آنکه این کتاب و کتابهایی از این دست نوشته و خوانده شوند. آثاری که به این شخصیت و نظرات وی به طور تالیفی، گسترده و عمیق بپردازند. بدیهی است این مهم به خصوص هنگامی بیشتر روشن میشود که روش وی بر روی آثار معاصر مورد سنجش قرار گیرد. گفتنی است که ژرژ دومزیل شخصیتی چند وجهی دارد و از نسل محققان بزرگ به شمار میآید. وی زبانشناس، اسطورهشناس، و محقق ادیان و تمدنهاست، به ویژه ادیان و تمدنهای هندواروپایی. البته مهمترین ویژگی علمی دومزیل اسطورهشناسی وی است. او یکی از برجستهترین اسطورهشناسان قرن بیستم و به طور کلی تاریخ دانش اسطورهشناسی به حساب میآید که تاثیر عمیقی بر این دانش به ویژه بر اسطورهشناسی تطبیقی به جای گذارده است.